من از تو روي نپيچم گرم بيازاري

شاعر : سعدي

که خوش بود ز عزيزان تحمل خواريمن از تو روي نپيچم گرم بيازاري
حلال کردمت الا به تيغ بيزاريبه هر سلاح که خون مرا بخواهي ريخت
که من ترش بنشينم ز تلخ گفتاريتو در دل من از آن خوشتري و شيرينتر
بگوي از آن لب شيرين که شهد مي‌بارياگر دعات ارادت بود و گر دشنام
که در کمند تو راحت بود گرفتارياگر به صيد روي وحشي از تو نگريزد
خوشست بر دل رنجور عشق بيماريبه انتظار عيادت که دوست مي‌آيد
به شرط آن که به دست رقيب نسپاريگرم تو زهر دهي چون عسل بياشامم
ولي چه سود که جانب نگه نمي‌داريتو مي‌روي و مرا چشم و دل به جانب توست
دگر غم همه عالم به هيچ نشماريگرت چو من غم عشقي زمانه پيش آرد
که هر چه پيش تو سهلست سهل پنداريدرازناي شب از چشم دردمندان پرس
نيافتيم و بمرديم در طلبکاريحکايت من و مجنون به يک دگر ماند
که نيست چاره بيچارگان بجز زاريبنال سعدي اگر چاره وصالت نيست